ای معلم... استاد... برخیز... همه دلگیرند... استاد برخیز، برخیز که بدون تو قواعد عربی همه استثنا دارد، من زبان عربی را جز به طنین صدای تو نخواهم آموخت، هنوز صدای تو در گوشم میپیچد که ما را به یادگیری فن عربی و تمارین سخت وادار میکنی، برخیز و مرا، اصلا همه کلاس را تهدید کن، که حذفشان میکنی، استاد همه شوخی میکردیم، تو بهترین نمره ها را به شاگردان خویش می دادی، معلمم برخیز تا ببینی در مقابل نمره صفره تو به تو لبخند میزنم، و دستان گرمه تو را محکم می فشارم، و بدون تذکر به سکوت، ما خود برای آرامش خیال تو لب هایمان را می دوزیم، تا لحظه ای تشویش در دل های تو شعله ور نشود، استاد برخیز... برخیز...
با نهایت تأسف با خبر شدیم استاد و معلم گرامی جناب آقای ربیعه به دیار باقی شتافتند. از خداوند متعال عفو و بخشش و علو درجات این استاد فرزانه را خواستارم. استاد روحت شاد و یادت گرامی
[ یکشنبه 92/7/28 ] [ 9:36 عصر ] [ مهران رضازاده ]
از اونجایی که توفیق دیدار مهران در قم حاصل نشد(بنا به دلایلی که شما بهتر از من میدونید) مسئول سیاست های خارجی و با حفظ سمت مسئول روابط دوستانه ی گروه برادران دالتون جناب محسن خان باقری بلافاصله برنامه ایی تدارک دیدند که مورد استقبال بقیه دالتون ها هم قرار گرفت. و از تعطیلات آخر هفته استفاده کردند و برنامه دورهمی در تهران تدارک دیدند. از اونجایی که مهران در اومدن به سر قرار یه کمی (تاکید میکنم یک کمی) مشکل داشتند و احتمال داشت که از اسلامشهر بیان و حواسشون نباشه برن تبریز پیاده بشن. برا همین من شخصه رفتم دنبالش و اگه تو راه زنگ نمیزد تا در خونشون رفته بودم ولی زنگ زد منم سر کوچشون بودم و وایسادم اومد دستشو گرفتم و سوار موتور کردم و بردمش فوتسال. محسن هم بعد از نماز راه افتاده بود و بعد اینکه من و مهران از سالن برگشتیم اونم رسیده بود ما هم چون مست خورده بودیم عرق کرده بودیم (فوتسال) کت و کاپشن زیاد پوشیده بودیم تا دیگه سرما رو نخوریم. رفتیم راه آهن دنبال محسن اونم سر خیابون وایساده بود تا دیدیمش با موتور رفتیم سمتش یه لحظه دیدم محسن داره کم کم کیفشو میزنه زیر بغلش و گارد دفاع کردن از خودش میگره تا بهش رسیدیم دیدیم میخواد فرار کنه بنده خدا فکر کرده بود کیف زنیم. و میخوایم کیفشو بزنیم. تا اینکه مارو شناخت و اومد سمتون. کلی بهش خندیدیم. خودش هم میگفت دیدم دونفر با کت خفن رو موتور دارن میان سمتم اشهدمو خونده بودم. خلاصه سه ترکه سوار موتور شدیم و از اونجایی که چاله چوله خیلی زیاد بود و من هی ترمز میزدم و محسن هم وسط نشسته بود خیلی شاکی شده بود و از دست شهرداری گله میکرد و مهران هم به سبک خودش دلداری میداد. بگذریم تقریبا بعد از یکسال ما دوباره دور هم جمع شده بودیم . یاد دوران کارشناسی کردیم و مرور خاطرات و لحظات خوشی که دیگه برگشتی نداره. و بعد از مدتها ما از ته دل میخندیدیم. خیلی خوش گذشت. از اونجایی هم که ما بچه های خوبی هستیم و غیر از مسجد و امام زاده جایی بلد نیتسم رفتیم به امام زاده های تهران . جاتون خالی خیلی خوش گذشت. و دیداری تازه شد. عکساشو تو ادامه ببینید ادامه مطلب... [ جمعه 92/7/26 ] [ 3:29 عصر ] [ وحید رستمی ]
[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:36 عصر ] [ وحید رستمی ]
دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه. [ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:25 عصر ] [ وحید رستمی ]
سلام اینم بگم من کوتاه نمیام مگر اینکه حاشا نکنید و با منطق بحث کنید. فکر کنم اکثر بچه ی وبلاگ هم نظرشون این باشه. بسم الله این وبلاگ و این هم کیبورد زیر دستان شما. راه تو را میخواند. هیچکس همراه نیس . مدرسان شریف! [ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:11 عصر ] [ وحید رستمی ]
[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 8:44 عصر ] [ مهران رضازاده ]
اول اینکه تبریک عرض میکنم به دوست عزیزم مسلم و همسر ایشان و امیدوارم لحظه هایه شیرینی رو در کنار هم تجربه کنند به عنوان تبریک ویژه این عنوان رو از طرف همه بچه های نمکستان تقدیم رفیق نازنینم میکنم، که سالهای زیادی رو در کنار هم بودیم و با هم مراوده ویژه داشتیم و تو باشگاه کلی از دستش کتک خوردم تا حالا ... و اما توصیه نمکی ها به این زوج خوشبخت در همه حال خدارو فراموش نکنین
با هم دعوا نکنید
عروسی رو تا میشه ساده برگذار کنید (قابل توجه عروس خانم)
ورزش رو در اولویت هاتون قرار بدید
اجازه ندید تو زندگیتون حرمتا شکسته بشه یا بهتر بگم مثه امروز مرد جای زن بشینه زن جای مرد، مرد باید مردونگی کنه و زن... در ضمن لعنت بر مردی که به همسرش به عنوان کلفت و خدمتکار نگاه کنه شما همه قرآنیید نیاز به آیه و حدیث ندارید فقط اینکه زن ریحانست پس... ببینید چقد زشت میشه... پس تورو خدا...
سعی کنید همیشه مث روزه اول احساس تازه عروس و داماد رو داشته باشید
عروس خانم از همون روزه عروسی مهریه و هزارتا خرتوپرت از داماد نخواه دیگه بابا نخواه دامادو نیگا اشکاش تو عروسی واسه خوشحالی نیست که واسه اینه که حالا...
بر خدا توکل کنید چون در بیابان نیز ممکن است ماشین عروسی در حال عبور باشد و محتاج یه عروس و داماد
اما قسمت طنزش
آقا داماد لطف کنن واسه پدرزن شاخ و شونه نکشن حتی اگر جودو کار باشن
البته این عکس طنز نیست، مهم اینه که عروس و دامادهمدیگرو بخوان ولو کوچولو باشن یا هر شکل دیگه ای مهم اینه که باهم خوش باشن
دوستان بزرگوار دیگه، لطف کنن زن بگیرن، بگیرید دیگه بابا کشتید مارو، به جونه خودم دفعه بعد جوره دیگه میگم بگیرید قول میدم خودم براتون پیام تبریک بزنم قوله قول
[ پنج شنبه 92/7/18 ] [ 3:38 عصر ] [ مهران رضازاده ]
سلام حاج محسن اتفاقات دیشب رو خوب توصیف کرده بود. و اما از نگاه خودش من هم از نگاه خودم فکر میکنم و برداشت میکنم. اول از همه شما یک آهنگ پلنگ صورتی تهیه کنید . ترجیحا اندازش قد 12 ساعت باشه. یا میتونین مدام رپیت یا به قول ایرانیا تکرارش کنید. بعد از مهران خواهش کنید که سوار اتوبوس شود و این صحنه را تا 12 ساعت مدام در ذهن خود داشته باشید. برگردیم روز قبل از ماجرا مهران اس ام اس داد که وحید فردا حتما منتظرم دلم هم براتون تنگ شده حتما باید بیام ببینمت. محسن هم تدارک چند روزه دیده بود ولی نمیدونست که من چند ساعت بیشتر سعادت موندن تو قم رو ندارم. خبر رسید جواد هم قراره بیاد. حالش خیلی بهتر شده بود ولی تغییر آب و هوا براش ضرر داشت ما هم که چند ساعتی کشوندیم اینور اونور بنده خدا کمی دچار رنجش خاطر شد. ولی بگما اصلا به روی خودش نمی آورد خودتون میشناسیدش دیگه . چقدر باصفاست. یادآوری کنم که همچنان آهنگ پلنگ صورتی داره پخش میشه و مهران رسیده تهران. ما رفتیم زیارت و شام و نماز تو مسجد جمکران و با دوستان بودن گذشت زمان رو برامون بی معنی کرده بود. زیاد سرتون رو درد نیارم مهران همچنان داره تو اتوبوس کلنجار میره و البته مهران خیلی خونسرده من که میگم بیخیال نشسته داره طبیعت رو نگاه میکنه. ما رفتیم کارمون رو هم کردیم و دیدار رو هم تازه کردیم و مهران داشت برمیگشت اصفهان. آخرش اینکه مهران گفت وحید من فقط به خاطر تو میخواستم بیام قم. مشکل همینجاست. دقیقا. وحید .... کی باشه.قم صاحاب داره. صاحاب مخابرات در کل مهران هم بچه ی خوبیه. حالا آهنگ پلنگ صورتی رو میتونید عوض کنید و آهنگ پت و مت رو بذارید چون مهران تازه رسیده دم در خوابگاه! [ چهارشنبه 92/7/17 ] [ 7:37 عصر ] [ وحید رستمی ]
خدا هدیه ای به آدم داد مسلم جان ازدواجت را در سالروز ازدواج دردانه های هستی دو عشق بی نهایت عالم ، صمیمانه تبریک میگوییم و آرزوی زندگی سرشار از محبت به اهل بیت و قرآن برای شما دو گل نوشکفته باغ ایمان و عشق داریم. تبریک ویژه به همسر مهربانت که به درستی بزرگترین انتخاب زندگیش را نمره ایی کمتر از بیست نشاید. [ دوشنبه 92/7/15 ] [ 8:5 عصر ] [ وحید رستمی ]
[ پنج شنبه 92/7/11 ] [ 8:4 عصر ] [ وحید رستمی ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |