سلام بر همه ی نمکی ها ، شیخا ، رضویون یه چند وقتی نتونستم مطلب بزنم شرمنده. البته سرتون رو به درد نیاوردم دیگه! نمیخوام الکی شلوغش کنم یا تریپ بگیرم. شما منو بهتر میشناسین ولی سرم خیلی شلوغ بود یا بهتر بگم هست. از اونجایی که ما همیشه خوش شانس بودیم افتادیم تو یه هنرستان کاردانش به عنوان معلم دینی عربی قرآن و پرورشی. (بدبخت این دانش آموزا) که اشرارترین دانش آموزا را تو سطح تهران داره. یعنی هرکی اخراج بشه دربست میگیره میاد مدرسه ما. بهتره اینجوری بگم که این هنرستان یه پله بالاتر از بازپروریه. هفته ی قبل داشتم آمارشون رو میخوندم از 600 نفر 500 نفر معدلشون زیر 10 بود. بقیه هم 10 بودن. یکی بود معدلش 0/75 بود . یعنی اگه همه درسا رو 1 میگرفت معدلش 1 میشد. خلاصه کاری ندارم به این حرفا با همشون رفیق شدم حسابی. خیلیارو تونستم نماز خون کنم.(تف به این ریا) بچه ها هم دیگه خیلی احساس راحتی میکنن با من و میان خاطراتی زید بازی و مشروب خوریشون را برام تعریف میکنن.بعضیاشون هم میگن آقا زید ما یه خواهر بزرگتر داره بیا تا با هم آشناتون کنم.! روزی هم نیست که دعوا نبینم . هر روز باید ماجرایی باشه. بعضی وقتا هم چاقو کشی میشه اگه سر دعوا دیر برسیم! بعضیاشون هم هستن که من باید سرم رو بگیرم بالا تا صورتشون رو ببینم. ولی با این حال چیزی تو دلشون نیست بچه ان دیگه! تا ظهر که من اونجا هستم حسابی انرژیمو میگیرن و خسته و کوفته میشم. بعد از ظهر ها هم تا شب دنبال کارای بسیجم که ماجراهای خاص خودش رو داره. در حد المپیک! فقط همینو میدونم شب میرسم شام میخورم و میخوابم صبح هم بلند میشم میریم. از دکترا و پایان نامه هم خبری نیس تا بلکه فرجی بشه. در کل هرچی تو مشهد خوابیدیم داره از دماغم میاد بیرون. بچه ها تونستید قدرتون رو بدونید. مث من بدبخت نشید. [ یکشنبه 92/9/17 ] [ 7:33 عصر ] [ وحید رستمی ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |