از اونجایی که توفیق دیدار مهران در قم حاصل نشد(بنا به دلایلی که شما بهتر از من میدونید) مسئول سیاست های خارجی و با حفظ سمت مسئول روابط دوستانه ی گروه برادران دالتون جناب محسن خان باقری بلافاصله برنامه ایی تدارک دیدند که مورد استقبال بقیه دالتون ها هم قرار گرفت. و از تعطیلات آخر هفته استفاده کردند و برنامه دورهمی در تهران تدارک دیدند. از اونجایی که مهران در اومدن به سر قرار یه کمی (تاکید میکنم یک کمی) مشکل داشتند و احتمال داشت که از اسلامشهر بیان و حواسشون نباشه برن تبریز پیاده بشن. برا همین من شخصه رفتم دنبالش و اگه تو راه زنگ نمیزد تا در خونشون رفته بودم ولی زنگ زد منم سر کوچشون بودم و وایسادم اومد دستشو گرفتم و سوار موتور کردم و بردمش فوتسال. محسن هم بعد از نماز راه افتاده بود و بعد اینکه من و مهران از سالن برگشتیم اونم رسیده بود ما هم چون مست خورده بودیم عرق کرده بودیم (فوتسال) کت و کاپشن زیاد پوشیده بودیم تا دیگه سرما رو نخوریم. رفتیم راه آهن دنبال محسن اونم سر خیابون وایساده بود تا دیدیمش با موتور رفتیم سمتش یه لحظه دیدم محسن داره کم کم کیفشو میزنه زیر بغلش و گارد دفاع کردن از خودش میگره تا بهش رسیدیم دیدیم میخواد فرار کنه بنده خدا فکر کرده بود کیف زنیم. و میخوایم کیفشو بزنیم. تا اینکه مارو شناخت و اومد سمتون. کلی بهش خندیدیم. خودش هم میگفت دیدم دونفر با کت خفن رو موتور دارن میان سمتم اشهدمو خونده بودم. خلاصه سه ترکه سوار موتور شدیم و از اونجایی که چاله چوله خیلی زیاد بود و من هی ترمز میزدم و محسن هم وسط نشسته بود خیلی شاکی شده بود و از دست شهرداری گله میکرد و مهران هم به سبک خودش دلداری میداد. بگذریم تقریبا بعد از یکسال ما دوباره دور هم جمع شده بودیم . یاد دوران کارشناسی کردیم و مرور خاطرات و لحظات خوشی که دیگه برگشتی نداره. و بعد از مدتها ما از ته دل میخندیدیم. خیلی خوش گذشت. از اونجایی هم که ما بچه های خوبی هستیم و غیر از مسجد و امام زاده جایی بلد نیتسم رفتیم به امام زاده های تهران . جاتون خالی خیلی خوش گذشت. و دیداری تازه شد. عکساشو تو ادامه ببینید
ابتدا تجدید وضو و یه حال باحال. و یه کمی هم عکس هنری.
بابا من کشته مرده این رو زمین نشستنوتم . اینقدر خاکی نباشید بابا من قلبم با باطری کار میکنه. حالا برا وضو اشکال نداره. یه وقت خواستی آب بخوری تو آبخوری خم نشیا! زشته خب! آدم خم بشه آب بخوره!
چیه؟ به ما نمیخوره یه کم بریم تو عرفان ؟ هر امامزاده یک ویتامین خاص!
کار ما از عرفان گذشته. من الان تو حالت خلسه ام. کاری به من نداشته باشید.
اینم یه عکس هنری دیگه. مهران و محسن و ولش کن عکسو بچسب!
وااای! شماها چقدر به هم میاین. ایشالا به حق این امام زاده به هم برسین!
عوضش ما دوتا اصلا به هم نمیایم. آقای باقری دارن میگن که بعد از اینجا عدد بندازیم. منم با اغوش باز استقبال میکنم.
اینم یه خواب شیرین بعد از زیارت تو مترو!
سر قبر علما. صاحب تفسیر روض الجنان و روح الجنان. مهران چرا خوابیدی رو قبر؟
ایشالا با هم بریم کربلا.
این عکس چند تا نکته ی اساسی داره . هرکی تونست سه تاش رو بگه 20 هزار تومن جایزه بهش میدیم.
حرم شاه عبدالعظیم. شهر ری.
و اما چندتا عکس باحال به سبک طنزو شوخی! چشمارو نگاه کن. از بیخوابی تا کجا میره پایین. بده بالا لامصبو!
من خودم هم نفهمیدم چطوری اینو نوشتم. خیلی مفهوم داره. خییییلی! اونایی که موافقن دستا بالا.
بابا یه کم به زیارت برس . به روحت . البته اگه به روح اعتقاد داشته باشی.
دیگه طوری شده که همه ی بچه ها قبل از دعا برای فرج برای آقای باقری دعا میکنند. پس ما کی بیایم عروسی؟ بجنب دیگه!
بانک مرکزی که نیومدی . اومدی زیارت داری پولاشو میشمری؟!
شما ها چقدر آخه به فکر شکمید؟ اونم تو این لحظات. یه کم از من یاد بگیرید. وااالا.
هنوز ناهار نخوردی خو. بزار بره پایین...
سیر نشدی میریم هات داگ میخوریم! [ جمعه 92/7/26 ] [ 3:29 عصر ] [ وحید رستمی ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |