از سری کارهای پژوهشکده فرهنگ سازی قرآن دانشکده علوم قرآنی تهران. شامل صوت . فیلم . تصویر. پژوهش.و ... ایشالا دایره ی فعالیت ها رو داریم گسترش میدیم تا یه خروجی خوب داشته باشیم. اولین عکس رو قرار میدم. آرم هم نداره کار برای قرآنه. کارهای بعدی رو هم به نوبت سعی میکنم قرار بدم [ پنج شنبه 92/9/21 ] [ 6:12 عصر ] [ وحید رستمی ]
اینم عکس شهید باقری دامت افاضاته [ سه شنبه 92/9/19 ] [ 6:43 عصر ] [ وحید رستمی ]
سلام بر همه ی نمکی ها ، شیخا ، رضویون یه چند وقتی نتونستم مطلب بزنم شرمنده. البته سرتون رو به درد نیاوردم دیگه! نمیخوام الکی شلوغش کنم یا تریپ بگیرم. شما منو بهتر میشناسین ولی سرم خیلی شلوغ بود یا بهتر بگم هست. از اونجایی که ما همیشه خوش شانس بودیم افتادیم تو یه هنرستان کاردانش به عنوان معلم دینی عربی قرآن و پرورشی. (بدبخت این دانش آموزا) که اشرارترین دانش آموزا را تو سطح تهران داره. یعنی هرکی اخراج بشه دربست میگیره میاد مدرسه ما. بهتره اینجوری بگم که این هنرستان یه پله بالاتر از بازپروریه. هفته ی قبل داشتم آمارشون رو میخوندم از 600 نفر 500 نفر معدلشون زیر 10 بود. بقیه هم 10 بودن. یکی بود معدلش 0/75 بود . یعنی اگه همه درسا رو 1 میگرفت معدلش 1 میشد. خلاصه کاری ندارم به این حرفا با همشون رفیق شدم حسابی. خیلیارو تونستم نماز خون کنم.(تف به این ریا) بچه ها هم دیگه خیلی احساس راحتی میکنن با من و میان خاطراتی زید بازی و مشروب خوریشون را برام تعریف میکنن.بعضیاشون هم میگن آقا زید ما یه خواهر بزرگتر داره بیا تا با هم آشناتون کنم.! روزی هم نیست که دعوا نبینم . هر روز باید ماجرایی باشه. بعضی وقتا هم چاقو کشی میشه اگه سر دعوا دیر برسیم! بعضیاشون هم هستن که من باید سرم رو بگیرم بالا تا صورتشون رو ببینم. ولی با این حال چیزی تو دلشون نیست بچه ان دیگه! تا ظهر که من اونجا هستم حسابی انرژیمو میگیرن و خسته و کوفته میشم. بعد از ظهر ها هم تا شب دنبال کارای بسیجم که ماجراهای خاص خودش رو داره. در حد المپیک! فقط همینو میدونم شب میرسم شام میخورم و میخوابم صبح هم بلند میشم میریم. از دکترا و پایان نامه هم خبری نیس تا بلکه فرجی بشه. در کل هرچی تو مشهد خوابیدیم داره از دماغم میاد بیرون. بچه ها تونستید قدرتون رو بدونید. مث من بدبخت نشید. [ یکشنبه 92/9/17 ] [ 7:33 عصر ] [ وحید رستمی ]
عاشقان علی عیدتان مبارک [ چهارشنبه 92/8/1 ] [ 5:42 عصر ] [ وحید رستمی ]
از اونجایی که توفیق دیدار مهران در قم حاصل نشد(بنا به دلایلی که شما بهتر از من میدونید) مسئول سیاست های خارجی و با حفظ سمت مسئول روابط دوستانه ی گروه برادران دالتون جناب محسن خان باقری بلافاصله برنامه ایی تدارک دیدند که مورد استقبال بقیه دالتون ها هم قرار گرفت. و از تعطیلات آخر هفته استفاده کردند و برنامه دورهمی در تهران تدارک دیدند. از اونجایی که مهران در اومدن به سر قرار یه کمی (تاکید میکنم یک کمی) مشکل داشتند و احتمال داشت که از اسلامشهر بیان و حواسشون نباشه برن تبریز پیاده بشن. برا همین من شخصه رفتم دنبالش و اگه تو راه زنگ نمیزد تا در خونشون رفته بودم ولی زنگ زد منم سر کوچشون بودم و وایسادم اومد دستشو گرفتم و سوار موتور کردم و بردمش فوتسال. محسن هم بعد از نماز راه افتاده بود و بعد اینکه من و مهران از سالن برگشتیم اونم رسیده بود ما هم چون مست خورده بودیم عرق کرده بودیم (فوتسال) کت و کاپشن زیاد پوشیده بودیم تا دیگه سرما رو نخوریم. رفتیم راه آهن دنبال محسن اونم سر خیابون وایساده بود تا دیدیمش با موتور رفتیم سمتش یه لحظه دیدم محسن داره کم کم کیفشو میزنه زیر بغلش و گارد دفاع کردن از خودش میگره تا بهش رسیدیم دیدیم میخواد فرار کنه بنده خدا فکر کرده بود کیف زنیم. و میخوایم کیفشو بزنیم. تا اینکه مارو شناخت و اومد سمتون. کلی بهش خندیدیم. خودش هم میگفت دیدم دونفر با کت خفن رو موتور دارن میان سمتم اشهدمو خونده بودم. خلاصه سه ترکه سوار موتور شدیم و از اونجایی که چاله چوله خیلی زیاد بود و من هی ترمز میزدم و محسن هم وسط نشسته بود خیلی شاکی شده بود و از دست شهرداری گله میکرد و مهران هم به سبک خودش دلداری میداد. بگذریم تقریبا بعد از یکسال ما دوباره دور هم جمع شده بودیم . یاد دوران کارشناسی کردیم و مرور خاطرات و لحظات خوشی که دیگه برگشتی نداره. و بعد از مدتها ما از ته دل میخندیدیم. خیلی خوش گذشت. از اونجایی هم که ما بچه های خوبی هستیم و غیر از مسجد و امام زاده جایی بلد نیتسم رفتیم به امام زاده های تهران . جاتون خالی خیلی خوش گذشت. و دیداری تازه شد. عکساشو تو ادامه ببینید ادامه مطلب... [ جمعه 92/7/26 ] [ 3:29 عصر ] [ وحید رستمی ]
[ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:36 عصر ] [ وحید رستمی ]
دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه. [ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:25 عصر ] [ وحید رستمی ]
سلام اینم بگم من کوتاه نمیام مگر اینکه حاشا نکنید و با منطق بحث کنید. فکر کنم اکثر بچه ی وبلاگ هم نظرشون این باشه. بسم الله این وبلاگ و این هم کیبورد زیر دستان شما. راه تو را میخواند. هیچکس همراه نیس . مدرسان شریف! [ دوشنبه 92/7/22 ] [ 10:11 عصر ] [ وحید رستمی ]
سلام حاج محسن اتفاقات دیشب رو خوب توصیف کرده بود. و اما از نگاه خودش من هم از نگاه خودم فکر میکنم و برداشت میکنم. اول از همه شما یک آهنگ پلنگ صورتی تهیه کنید . ترجیحا اندازش قد 12 ساعت باشه. یا میتونین مدام رپیت یا به قول ایرانیا تکرارش کنید. بعد از مهران خواهش کنید که سوار اتوبوس شود و این صحنه را تا 12 ساعت مدام در ذهن خود داشته باشید. برگردیم روز قبل از ماجرا مهران اس ام اس داد که وحید فردا حتما منتظرم دلم هم براتون تنگ شده حتما باید بیام ببینمت. محسن هم تدارک چند روزه دیده بود ولی نمیدونست که من چند ساعت بیشتر سعادت موندن تو قم رو ندارم. خبر رسید جواد هم قراره بیاد. حالش خیلی بهتر شده بود ولی تغییر آب و هوا براش ضرر داشت ما هم که چند ساعتی کشوندیم اینور اونور بنده خدا کمی دچار رنجش خاطر شد. ولی بگما اصلا به روی خودش نمی آورد خودتون میشناسیدش دیگه . چقدر باصفاست. یادآوری کنم که همچنان آهنگ پلنگ صورتی داره پخش میشه و مهران رسیده تهران. ما رفتیم زیارت و شام و نماز تو مسجد جمکران و با دوستان بودن گذشت زمان رو برامون بی معنی کرده بود. زیاد سرتون رو درد نیارم مهران همچنان داره تو اتوبوس کلنجار میره و البته مهران خیلی خونسرده من که میگم بیخیال نشسته داره طبیعت رو نگاه میکنه. ما رفتیم کارمون رو هم کردیم و دیدار رو هم تازه کردیم و مهران داشت برمیگشت اصفهان. آخرش اینکه مهران گفت وحید من فقط به خاطر تو میخواستم بیام قم. مشکل همینجاست. دقیقا. وحید .... کی باشه.قم صاحاب داره. صاحاب مخابرات در کل مهران هم بچه ی خوبیه. حالا آهنگ پلنگ صورتی رو میتونید عوض کنید و آهنگ پت و مت رو بذارید چون مهران تازه رسیده دم در خوابگاه! [ چهارشنبه 92/7/17 ] [ 7:37 عصر ] [ وحید رستمی ]
خدا هدیه ای به آدم داد مسلم جان ازدواجت را در سالروز ازدواج دردانه های هستی دو عشق بی نهایت عالم ، صمیمانه تبریک میگوییم و آرزوی زندگی سرشار از محبت به اهل بیت و قرآن برای شما دو گل نوشکفته باغ ایمان و عشق داریم. تبریک ویژه به همسر مهربانت که به درستی بزرگترین انتخاب زندگیش را نمره ایی کمتر از بیست نشاید. [ دوشنبه 92/7/15 ] [ 8:5 عصر ] [ وحید رستمی ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |