[ یکشنبه 92/2/22 ] [ 12:56 عصر ] [ وحید رستمی ]
* برای مشاهده ی بهتر تصویر روی تصویر کلیک رنجی بفرمایین! [ پنج شنبه 92/2/19 ] [ 5:51 عصر ] [ وحید رستمی ]
تو فرادا تو فرد تو تو حید تو مساوی سیزده خورشید تو همان سیب روشنی که از ل از درخت خدا پیمبر چید تو رسولی ولی به طرز دگر مرتضایی ولی به شکل جدید معجر روشن تو هجده سال به خودش رنگ آفتاب ندید شب ندارد مدینه ام با تو السلام علیک یا خورشید
[ سه شنبه 92/2/10 ] [ 10:27 عصر ] [ وحید رستمی ]
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم.... [ سه شنبه 92/2/10 ] [ 2:19 عصر ] [ وحید رستمی ]
من که میگم زنده باد همین فامیل دور هم اینکه فامیله هم اینکه تو افق خوب محو میشه. و هیچ دری براش بسته نمیمونه! آخ آخ آخ... من که حساس شدم! آیا حساس شدن کار خوبی است؟ قابل توجه مهران و محسن. شرکت کوکا کولا به این نتیجه رسید که برای مشتریان با وفا و عزیز خودش (واحد 3 چهار نفره) نوشابه(بشکه) مخصوص خودش رو تقدیم کنه!من که میگم مهران همینو تنهایی میخوره. بیشتر بدون شرح ولی: جِرمه صغیر و جُرمه کبیر [ چهارشنبه 92/1/28 ] [ 9:27 صبح ] [ وحید رستمی ]
تو هم با کوفه هم دستی مدینه نمک خوردی ولی پستی مدینه کسی بر بازوی زهرا نمی زد اگر دستم نمی بستی مدینه شهادت مظلومانه حضرت بر شیعیان تسلیت باد. [ شنبه 92/1/24 ] [ 4:36 عصر ] [ وحید رستمی ]
گرفتم نوکری بدخو درآمد! به جای ساد گی پررو در آمد !
خریدم ماست ،بردم خانه ،امّا از آن پشم الاغ و مو در آمد !
کسی که گفت :«خیلی پهلوانم » بدون جرات و ترسو در آمد !
همان که مد ِعی ّسادگی بود چاچولک باز و تو در تو در آمد !
ببین از خانه ی پیر محله که خیّر هست و دارد او در آمد ،
گهی «سیما »و «سوسن» ،گاه «نرگس » گهی «سوگند »و گه« گیسو »در آمد !
رفیق من سیاست باز و «چپ» بود ولی شد «راست » از آن سود رآمد !
هرآنکه با تو احمق دست داده کشیدی دستش از بازو در آمد !
شنیدم مؤمنی بنگاه واکرد در آخر «کژدم »و «زالو» در آمد !
همه کارم شد ه برعکس ،یاران ! «گلایول »کاشتم «شب بو» در آمد !
شد ه ضرب المثل :«بد شانس زن خواست ولکین جای زیر از رو در آمد»!
چنین می خواند جغدی اززبان ِ فقیری بینوا :«کوکودر آمد»؟!
از آن باید همیشه دل بریدن اگر که ملتی هالو در آمد !
پس از لیسانس و فوق و درس خواندن رفیقم کرّه خر،یابو در آمد !
خداحافظ تمام طنزبازان ! دگر از طنز من هم بو در آمد!
[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 8:39 عصر ] [ وحید رستمی ]
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت [ دوشنبه 92/1/5 ] [ 8:51 صبح ] [ وحید رستمی ]
این روزها که بی وفایی ها سرد نیست دلم میخواهد بی پروا شود یا نه عشقی لاکپشتی در نمکستان باشد کاش بهار نیاید یا نه عشقم سوزاننده ی دل ها شود آب و جارو کرده ام برق میزند سیاه چاله دلم به منظومه ی سیارات دوستان فضایی ترین پیامک خرید پسته ممنوع را با سرعت مافوق نور فرستاده ام این روزها که ناز شده اند و نازکشان نگاه می کنند سهمیه رایگان بوسه پخش میکنم کرکره اشک ها را پایین کشیده ام و برچسب انقضا به دلخوری زده ام کاش اعلامیه ی تحویل را سیصد و شصت و پنج بار در روز هل هله کشان به قاب دلمان بیاویزیم تا ترس سرمای زمستانِ کهنه فصل از یاد هر خرس در خواب مانده ایی برود این روزها که جا برای دلخوشی ها کم است پراید بی سهمیه ی بنزینم را ارزان میفروشم یک تاکسی در بست بگیر به برج میعاد بیا و ببین که چقدر جشن تکثیر آرامش منتظر نگاه قدومت دست به سینه ایستاده است
[ یکشنبه 91/12/27 ] [ 12:13 عصر ] [ وحید رستمی ]
* ما جمعه را به عشق تو تعطیل کرده ایم ،ای روز بازگشت تو آغاز عیدها... [ جمعه 91/12/25 ] [ 10:26 صبح ] [ وحید رستمی ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |